محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

7 ماهگیه نینی محمدامین

1392/5/29 1:33
677 بازدید
اشتراک گذاری

بعدا نوشت :راستی یادم رفت بگم که الان 2 روز هست که برای محمدامین جونم مولفیکس سایز 5 میخریم...!!!متفکرماشا... مامانی ماچ


سلام دوستای گلم خوبین انشا...؟

ما هم خوبیم با کلی ماجرالبخند

اول بگم که محمدامین مامان قبل از 7 ماهگیش یه مریضی گرفت که همش تب میکرد و تقریبا هیچی نمیخورد.خیلی گریه میکرد خیلی نمیدونم کجاش درد میکرد که اون جوری گریه میکرد یعنی منم میخواستم باهاش گریه کنم واقعا کم اورده بودمگریه

فردای اون روز دیدیم بدنش پر شده از دونه های قرمز که دیگه داشتم سکته میکردم.چیز خاصی نبود ولی واقعا تا دورش تموم شه منم حسابی مریض شدم سبزراستش 2 شبانه روز اصلا نخوابیده بودم حتی 1 ساعتخمیازهخلاصه گل پسری با دوا درمون خوب شد ولی طی این مریضی حسابی وزن کم کرد که خدارو شکر که الان جبران کردهماچ

و دیگه اینکه شب اخر ماه رمضون تصمیم گرفتیم با خانواده بابایی بریم شمال ویلای دختر خاله بابایی.

خیلی خوش گذشت خیلی واقعا بعد از یه دوره مریض داری بهم خیلی چسبید و روحیم خیلی بهتر شد.راستش اونا هم خیلی مهمون نواز بودن و حسابی بهمون خوش گذشت.همه بودن دو تا عمه ها و همسراشون،عمومهدی و خانواده،مامان و بابای بابایی،دو تا خاله های بابایی،مامان بزرگ و بابابزرگ بابایی و دختر خاله بابایی فاطمه جون که خودشون میزبان بودن...خلاصه حسابی شلوغ بودیم.4 شنبه شب رفتیم و تا 1 شنبه ظهر اونجا بودیم...محمدامین هم که دیگه حسابی برای همه دلبری میکرد.

اینم عکسای شمال که البته خیلی هم نیست

اینجا تو راهیم که ورووجک خان همش خواب بود

و تو این عکسا که شبه و کنار دریا هستیم

فدات شم که برای اولین بار پاهای کوچولوت رو گذاشتی تو دریا

اولین رد پاهای عشقم تو دریا

راستی 23 مرداد تولد عشق مامانی بود 27 ساله شدنت مبارک همسر مهربونمقلبروز تولد همسری که 4 شنبه بود خونواده بابایی رو شام دعوت کردم و یه تولد کوچولو برای بابایی گرفتیم...

یه کادوی ناقابل هم بهش دادم ادکلن فرانسوی بود.

اینم عکس کیک و کادوی مامانی که معلومه

بقیه کادو ها هم نقدی بود.

یه وقتایی مامانی تصمیم میگیره اتلیه باز کنه برای نینیزبان

الان دیگه راحت میشینه خودش تنهایی مستقل شده بچم

ماشا... هنوزم خیلی میخنده نازی محمدامینم

الان دیگه بغل هر کی که بخواد راحت میره و بغل کسی که نخواد بره روش رو بر میگردونه طرفمون عزیزم

یه وقتایی حالت چهار دست و پا میگیره ولی اصلا نمیتونه بره.

هنوزم عاشق حموم و اب بازیه...

خدارو شکر غذاهاش و شیرش رو خوب میخوره...

خوابه شبش خیلی خوبه ولی خواب روزش چرتیهابرو

خب دوستای خوبم ببخشید اگه طولانی شد.بایبای بای 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
27 مرداد 92 18:47
خاله جونم همیشه ب گردش خوشلم. قربون مریضیت بشم من. ایشالا دیگه مریض نشی گلم. 1 خسته نباشید ب شما مامان مهربون... قربون عکسات خییییییییییییییییلی قشنگ بودن. بوس


خیلی مرسی خاله مهربونم.بوسسسسسسسسسسسسسسسس.
مامان رادمهر
29 مرداد 92 11:39
عزیز دلم ایشالا دیگه هیچوقت مریض نشی مامان جون مهربونتم هیچوقت این روزارو نبینه
تو عکسات خیلی جیگر افتادی قربون اون لپات و اون رد پای دوست داشتنیتو و اون خنده ی عسلیتو اون خواب نازتو و کلا قربون همچیت برم من عزیــــــــــــــــــــــزم
بیا بغلم


مرسی خاله مهربون بوسسسسسسسسسسسسس.
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
29 مرداد 92 16:06
5 گشادش نمیشه؟ گمونم دوست داری شل ببندی وگرنه اونطوری نیس ک پسملی رو خیلی تپل نشون دادی
ارشان 4 میپوشه


اره تپل هست ولی نه اونقدر...آخه محمدامین تو 4 همش از پشت پس میداد از وقتی 5 میبندیم خیلی بهتر شده
مامان یاشار
30 مرداد 92 1:25
الهی من دورت بگردم هزار ماشالا مردی شدیا عزیز دلم. مامانی شما هم آتلیه خصوصیت حسابی حرفه ایه ها.
دسته گل شیرینت رو یه عالمه از طرف من ببوسش

ممنون خاله جونم...جدی میگی نه بابا زیاد هم خوب نشده.ممنون چشم حتما.
مامان درسا
31 مرداد 92 17:07
ای جوووووووووووونم رد پای خوشگلتو قربون قندعسل
اون خنده های نازتو قروووووووووووووبون

ممنون خانوم گل...بوسسسسسسسسسسسسسسس
مامان سید عرشیا
1 شهریور 92 22:05
سلام عزیزم. خدا نکنه هیچ وقت مریض بشی. راستی مامانی این مریضی تب رزوئلا بوده که عرشیای من هم گرفت. 2 روز تب می کنند بعدش دونه های قرمز رنگ میزنند بیرون . البته جای نگرانی نیست چون خودش خوب می شه. به هر حال امیدوارم هیچ وقت از این اتفاقات نیفته. تولد همسری هم مبارک باشه . اون عکس رد پا و تمام عکسایی که گرفتی خیلی هنرمندانه بوده.آفرین به شما


ممنون خانومی اره خدارو شکر خوب شد ولی خیلی سخت بود.ممنون از نظر لطفت.بوسسسسسسسسسس




مرمر
4 شهریور 92 2:09

قوربون جای پاهات


ممنون خاله ای
مامان امین
4 شهریور 92 11:48
وااااااااااااااااااای چه پسلی... وااااااااااقعا ناز و خوشمله. خدا حفظش کنه. محمد امین جون خوشحال میشم به وب منم سر بزنی. امین اقا

ممنون که بهمون سر زدین.خوشحال شدیم چشم میایم پیشتون