23 ماهگی محمدامین
سلام به دوستای خوب منو محمدامین...
یک ماه مونده به تولد فرشته کوچولومپسرم دوساله میشهنازی عشق کوچولوم
واقعا چقدر زود میگذرهدلم تنگ میشه برای کوچولو بودنشواقعا نمیدونم چه حسیه...در عین حال که ادم خوشحاله از بزرگ شدن دلبندش ولی یه جورایی هم ناراحت میشه برای روزهایی که میخواد دلش تنگ این روزها بشه
فکر کنم همه مادرا این حس عجیب رو تجربه کرده باشن
بگذریم...
این روزا سخت درگیر کارای تولدشم...که ایشالا به بهترین شکل برگزار شه
پسر کوچولوم 11 دی 23 ماهه شد...
همونجوری شیطونه هنوزبهتر که نشده هیچ شیطونتر هم شده
همچنان اون بالاها سیر میکنهجدیدا هم که میخواد تلوزیون ببینه میره رو میز تلوزیون وایمیسه
اینم نمونش:
از حرف زدنش که بگم:تقریبا همه کلمات رو میگه اگه بخوام دونه دونه بنویسم خیلی میشه...فقط جمله نمیگه البته میگه ها وای دو کلمه ای میگه
فقط یه چیز جالب به قابلمه میگه آلینمیدونم چه ربطی داره ولی میگه
این روزا بهترین سرگرمیش بازی با قابلمه/آبکش و لگنه
ینی یه دفه نصفه شبی بهونه میگیره گریه میکنه میگه آلی
همچنان عاشق آب و آب بازیه و همچنین حموم
همه چیز رو میفهمه هر چی میگیم میفهمه فقط کامل نمیتونه حرف بزنهای جونم
اواخر ابان یه سفر سه روزه با مامانمینا رفتیم سمت بندرانزلی...جاتون خالی خیلی خوب بود و خوش گذشتاب و هوا عالی بود...هوا تمیز بود خیلی...دو روز اخر هم که اصلا افتابی بود
هیچی دیگه محمدامین تو خونه بند نمیشد..همش میگفت بریم اریا یعنی دریاخیلی خوشش اومده بود از دریا اخرین بار که رفته بودیم کوچیک بود خیلی متوجه نمیشد
همشم که تو محوطه اونجا بود بازی میکرد...اینم چندتا از عکسای سفرش:
عاشق بستنیه...
راستی دوتا برنامه ای که داشتم پیاده کردم...اولیش گرفتن پستونک و دومی ترک شیر خشک و عادت به شیر پاستوریزه بود...خدارو شکر با موفقیت به پایان رسید..البته ناگفته نماند تا یکی دوهفته شبا اذیت کرد ولی خب بالاخره تموم شد و محمدامین 18 ابان برای همیشه با پستونک خداحافظی کرد
دوشنبه شب هم با عمه زینبینا بچه هارو بردیم پروما شهربازی که حسابی به بچه ها خوش گذشتاینم چندتا عکس از اون شب...
استخر توپ و گپ کودکانه با بچه ها
فدای اون چشات شم نازنینم
و در ادامه چند عکس یهویی از محمدامین:
ببحشید پسرم چیزی گم کردی اون پشت آیا؟
خب دوستای گلم فعلا خداحافظ ایشالا با پست تولد و 24 ماهگی برمیگردم