19 ماهگی محمدامین
سلامی گرم خدمت دوست جونای منو محمدامین...
حال و احوال خوبه؟نی نی های خوشگلتون خوبن ایشالا؟؟؟
خب خدارو شکر
ما هم خوبیم و طبق روال عادی داریم زندگی میکنیم و خدارو شکر همه چی خوب پیش میره...
ماه مبارک رمضان رو گذروندیم و عید سعید فطر رو هم به همه دوستای خوبم تبریک میگم.امیدوارم از این ماه عزیز بهره کامل رو برده باشیم
خدارو شکر امسال تونستم روزه هام رو بگیرم و مشکل خاصی پیش نیومد...خودتون میدونید که با یه پسر بچه شیطون کوچولو که تازه راه افتاده چقدر سخته ولی خب بالاخره تونستم
امسال ماه رمضون هم بیشتر به مهمونی گذشت و یک روز هم من خونواده خودم و بابایی رو دعوت کردم که خیلی خوب بود خوش گذشت...
این نمایی از سفره افطارمونه که البته هنوز تو این عکس کامل نیست...
پسری رو قبل چیدن سفره فرستادم پایین پیش عمه زینب مهربونش که بتونیم سفره بندازیم...خیلی وروجکه اصلا میاد میشینه وسط سفره...مهمونی هم که میرفتیم با بابایی نوبتی میخوردیم که این وروجک دسته گل به اب نده...ملاقه میکرد تو سوپ،کفگیر میکرد تو برنج و همرو تو سفره پخش میکرد و قیافه من اون لحظه این شکلی بود
تو این عکسا ببینید من زباله هارو بسته بندی کرده و رفتم سر نمازم اومدم دیدم داره باهاشون ور میره
بعد صداش کردم پسرم میشه بگی داری چی کار میکنی که برگشت اینجوری نگام کرد
و بی اعتنا به من زباله رویی رو گذاشت زمین و اون یکی رو برداشت آخه من چی کار منم
شبای قدر هم بیشتر تو خونه میموندم به خاطر پسری خیلی سخت بود نمیشد جایی رفت...
فقط یک شب از شبای قدر رو رفتیم خونه مامانی اعظم و با اونا رفتیم مراسم احیا و با وجود نیروی کمکی،همش دنبالش بودم اصلا یک جا بند نمیشد که
تو این عکسا خونه مامانی هستیم که اماده شده بریم احیا:
خلاصه این از ماجراهای ماه رمضون.
برسیم به پسری که 11 مرداد 19 ماهگی رو به پایان رسوند...
اصلا باورم نمیشه کمتر از 5 ماه دیگه تولد 2 سالگیشه...پسرم بزرگ شدااااااا
الان قشنگ تمام حرفاش رو بهمون میفهمونه...دیگه همه چیز میگه حتی گاهی دو کلمه ای میگه...
مثلا میگه:عمه لفت(رفت)
عمه هارو عمه صدا میکنه...عمو رو عمی صدا میکنه....به دایی میگه همون دایی خیلی قشنگ دایی رو صدا میکنه...به خاله میگه آله....به بابابزرگها میگه بابا...و به مامان بزرگها میگه ماما....به علی رضا پسر خالم میگه علی...به زهرا دخترعمش میگه للا....
به توپ میگه توووووو.....به نون میگه نووووو..... وقتی میترسه خیلی خوشگل میگه ترسید....
خیلی چیزا میگه بخوام اینجا بنویسم یه طومار میشه والا....
رابطش با جارو برقی وحشتناک خوبهخیلی دوست داره هر جا میریم جارو برقیشون رو پیدا میکنه میاره وسط پذیرایی و شروع میکنه به بازی و صداش رو در میاره...باورتون نمیشه جارو برقیه مامانمینا سیمش جمع نمیشد بابام میخواست بده برای تعمیر این وروجک نمیدونم چی کارش کرد الان درست شده قشنگ سیمش جمع میشهخب چی کار کنم پسرم مهندسه دیگه
یه روز هم جارو برقیه خونمون تو پذیرایی بود طبق معمول دیدم پسری بعد اینکه کلی گشت پریز برق رو پیدا نکرد قشنگ اومد گذاشت تو جیب بابایی و شروع کرد به دراوردن صدای جارو برقی به خدا به عمرم این جوری نخندیده بودیم خیلی حرکت باحالی کرد بچه...پسرم بابایی برق داره آیا
این روزا که هوا خیلی گرمه تقریبا هر روز میره حموم آب بازی...
خوش میگذره خوب مخصوصا اگه مامانی یه آبمیوه هم بهمون بده بخوریم
یه روز رفته بودیم پارک که پسری بیشتر دوست داشت با بقیه خانواده ها باشه...
پسری که پفک خورده واینگونه کثیف گشته
باید به زور متوسل شد برای عکس انداختن
و.....
اینم کادوی بابایی برای دردونه خان کلی ماجرا داره با این کادوش...بابایی دستت سلامت خیلی کادوی ردیفیه...
موهای پسرم توسط بابایی کوتاه شد و ماشالا الان دوباره بلند شده...اینم عکس پسرم
بعد کوتاهی
پسری عاشق چیپسه منم گفتم حالا که انقدر دوست داره خودم براش درست میکنم که سالم هم باشه...
اینم عکس چیپس مامان پز
و این هم گل پسر عشقم که میخواد حمله کنه به چیپسا...شکموی خودمی عشقم
و این هم عکس ابگوشت ماهیچه که حداقل سعی میکنم یک بار در هفته براش درست کنم خیلی استقبال میکنه...
اینجا هم سعی میکنه خودش تیلید بخوره
خدارو شکر همه چی میخوره مثل خودمه به هیچ غذایی نه نمیگهخب پسر خودمی دیگه دلبندم
اینم برای حسن ختام
همیشه خوب و آروم بخوابی عشقم