محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

4 ماه و نیمگی

سلام به دوستای خوبم...  این روزای منو نی نی خیلی خیلی زود داره میگذره...اصلا نمیفهمیم چه جوری میگذره انقدر که سرگرم بچه داری هستیم. از پسری بخوام بگم:باید بگم که فوق العاده بغلی شده و به هیچ عنوان رو زمین نمیمونه...ورووجک رو انقدر بغل کردم که کمردرد گرفتم خب 7 کیلو بچست خب ماشا... منم تصمیم گرفتم که تو خونه آغوشی ببندم...چی کار کنم خب!!! دیگه اینکه هنوز نمیتونه کامل دمر کنه تا نصفه بلند میشه ولی فوری قل میخوره برمیگرده هههههههههه. هرچی رو که بخواد میگیره دستش و باهاش بازی میکنه.لثه هاش رو خیلی میخارونه نمیدونم چند وقته بد اخلاقی میکنه میخواد دندون دربیاره یا نه؟!!! دیگه اینکه 27 اردیبهشت رفتیم خونه مامانی اعظم تولد خاله عارفه...ع...
29 ارديبهشت 1392

یک سال از بهترین خاطرم گذشت

21اردیبهشت 1391 یکی از بهترین رویاهام به حقیقت پیوست... پارسال یه همچین روزی منو بابایی فهمیدیم یه کوچولو تو راه داریم.از اون به بعد همه چیمون شد نی نی. دقیقا یادمه روزی که این موضوع رو فهمیدیم مامانی اعظمینا از کربلا اومده بودن و ما همه اونجا بودیم. پسر قشنگم یادت باشه که این روز هیچ وقت از ذهن منو بابایی پاک نمیشه و اینکه شما یکی از بهترین هدیه های خداوند به مایی.دوست داریم یکی یدونم.
21 ارديبهشت 1392

نی نی 4 ماه 9 روزه

سلام... اومدم بگم که این ورووجک خان زیاد اجازه بهم نمیده بیام پست بذارم ...بنابراین اومدم تند وسریع از این چند روز بگم. اول از اینکه امروز صبح یعنی 20 اردیبهشت با خونواده ی بابایی رفتیم شهریار باغ عمو مهدی اینا عمو مهدی منظورم شوهرعمه جدیده ی محمدامینه...خلاصه خیلی خوش گذشت... ناهار خوردیم و گشتیم و اومدیم خونه.نی نی کوچولوی من و پسرعموش که 1 ماه از محمدامین کوچیکتره خواب بودن و نشد عکس ازشون بگیرم ولی در عوض از باغ کلی عکس گرفتم.ایناهاش... و اینکه نی نیه مامان بزرگ شده اون روز اومدیم با بابایی گذاشتیمش تو روروِک که پسری کلی ذوقید وما هم از ذوق نی نی کلی ذوقیدیم...البته هنوز براش زوده همینجوری امتحانی این کارو کردیم&n...
20 ارديبهشت 1392

4 ماهگی نی نی محمدامین

سلام به دوستای گل خودم... اول از همه میخوام این روز قشنگ رو به همه ی مامانا مخصوصا مامان خودم و مامان بابایی و مامان بزرگام تبریک بگم.ایشا... که هیچ وقت سایتون از سرمون کم نشه... بعدش به همه ی مامانای وبلاگی تبریک میگم ایشا... همیشه سر زنده باشید و برای کوچولو های خوشگلتون مادری کنید... خب بگم از این ماه و این روزای محمدامین خان شیطون بلا... کلا نیم وجب هیکل داره همرو جذب خودش کرده وروووجکم. عزیز دل مامان بزرگ شده و حسابی برای ما دلبری میکنه...محمدامین کوچولو امروز 4 ماهگی رو تموم کرد و وارد پنجمین ماه از زندگیش شد... ناز ناز خان امروز واکسن زد فداش شم انقدر اقا شده که فقط وقت تزریق یه کم گریه کرد ولی زودی ساکت شد عشقم...اومدیم خونه ی...
12 ارديبهشت 1392

این روزای ما...

سلام به همه ی دوستای خوبم... این روزا کمتر میام پست جدید میذارم آخه پسر گلم کمتر به من مهلت میده بیام اینجا...خیلی شیطون شده. اصلا رو زمین نمیمونه حتی 5 دقیقه...کاملا بغلی شده نمیدونم همه نی نی ها اینجورین یا این ووروجک این مدلیه. اشکال نداره این نیز بگذرد. خب بگم از اینکه مامانی تصمیم گرفته که بره باشگاه و این 10 کیلو رو به امید خدا کم کنه!و محمدامین هم پیش بابایی بمونه. راستی موهای پسری داره درمیاد،موهای مامانی داره میریزه به شدت هههههه... و این روزا منو نی نی زیاد ددر رفتیم...پنجشنبه 28 فروردین با اقوام خودم زنونه رفتیم باغ مامان زن داییم.خیلی خوش گذشت بعدازظهرش اش رشته خوردیم تو اون هوای بهاری خیلی چسبید.پسری هم که همه جارو بررسی م...
1 ارديبهشت 1392

3 ماهگی پسرم

سلام بازم سال نو رو به همه تبریک میگم... ایشا... که تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه به ما که خدارو شکر خوش گذشت... خب از کجا شروع کنم؟آخه ماه خیلی شلوغی بود. اول از همه بگم که 11 فروردین پسرم 3ماهگی رو تموم کرد و وارد ماه چهارمش شد... عشق مامان دیگه بزرگ شده فدات شم مامان... امسال عید هم به مهمونی و شام و ناهار گذشت خیلی خوب بود از همه مهمتر اینکه همسر عزیزم همش پیشمون بود و خوش گذرونیه ما صد برابر شده بود... پسر نمونه ی من هم که تیپ زده بود و حسابی دلبری میکرد.اصلا مامانیش رو اذیت نکرد تو این مدت. از کاراش بگم یکم...اول اینکه پسرم دیگه شیرخشک میخوره چه میشه کرد خب حتما اونو بیشتر دوست داره خب... چند روزه که با صدای بلند میخنده برامون.....
17 فروردين 1392

پایان سال 1391

سلام... بالاخره روز آخر از سال 1391 هم رسید من با وجود این گل پسری که خیلی سخت بود خونه تکونیم تموم شد... حالا هم منتظر آغاز سال 1392 هستیم... سال 1391 خیلی سال خوبی برای منو بابایی بود سالی که خدا یه فرشته کوچولو بهمون هدیه داد... اردیبهشت سال 91 مامانی فهمید که یه نی نی کوچولو تو دلش داره...از اون به بعد همه زندگیمون تو شدی دی 1391 هم که دیگه احتیاج به گفتن نداره.حالا پسر کوچولوی ما تو سال جدید لحظه ی سال تحویل کنارمونه و ما خیلی خوشحالیم که امسال یه خانواده سه نفره هستیم امیدوارم سال جدید هم برای ما هم برای خانواده هامون هم دوستای گل وبلاگیمون مثل مامان یاشار جون، مامان محمدارشان جون،دوست خوبم مامان درسا جون، مامان طه جون،مامان بهراد...
29 اسفند 1391