محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

14 ماهگیه محمدامین

سلام به دوستای مهربون و با وفای خودم...اوضاع و احوال چطوره؟  خونه تکونی و خرید عید از یه طرف و رسیدگی به کارهای محمدامین خان هم از طرفی باعث شده که حسابی تو دنیای مجازی کم رنگ بشیم خودتون کاملا درکم میکنید که........... الان که دارم مینویسم از فرش که خبری نیست همه فرشامون رو دادیم قالیشویی و رو یه فرش ٦ متری چند روزی هست که داریم زندگی میکنیم با یه بچه فسقلیه شیطون... اینم عکس محمدامین و خونه بی فرش راستی محمدامین از ١٣ ماهگی یهو راه رفت بدون هیچ مقدمه ای روزهای اول از ٥،٦ قدم شروع شد والان دیگه ماشالا همین جوری خونه رو متر میکنه...هنوزم که هنوزه دستاش رو میگیره بالا راه میره خیلی خوردنی میشه عشقم خیلی بامزه راه میره ...
13 اسفند 1392

13 ماهگی محمدامین

سلام دوستای خوبم خوبین خدارو شکر؟ماهم خوبیم و درگیر بزرگ کردن نینیه شیطون بلاییم   میدونستم پسربچه شیطونه ولی نمیدونستم که تو ١ سالگی هم میتونه تا این حد شیطون باشه خب برسیم به شرح حال این ماه: ١٨ دی با یک هفته تاخیر رفتیم و واکسن ١ سالگیرو زدیم آخه پسرم هنوز دارو میخورد و ما مجبور شدیم که ١ هفته دیرتر بریم...خدارو شکر واکسن خوبی بود.فکر میکنم که خیلی درد نداشت چون عسل خان خیلی گریه نکرد و اصلا هم تب نکرد بر خلاف واکسن های قبلی که بچم آب میشد بابایی بغلش کرد ومن اون طرفتر وایسادم دوست نداشتم ببینم که دارن سوزن بهش میزنن بعد از بستری شدنش به شدت حساس و به هم ریخته شدم راستی قد و وزنش رو هم گرفتن که خدارو شکر با اینک...
12 بهمن 1392

تولد 1 سالگی گل مامان

سلام دوستای خوبم اومدیم با پست تولد تولد عشقم رو روز  5شنبه 12 دی گرفتیم... تمام تزیینات رو خودم درست کردم  میخواستم خیلی کارای دیگه انجام بدم که به خاطر مریضی و بستری شدن عشقولم فرصت نشد ولی در عوض یه تولدی شد که خیلی به دلم نشست...کاملا خودمونی بود... تم تولد امسال زنبوری شد  این تم رو خیلی دوست دارم خیلی... خب بریم سر عکسا... این عکسای حموم کردن گل پسر که روز تولدش رفت مثل همیشه ذوق میکرد و سر از پا نمیشناخت میرسیم به تزیینات خونه... این خوش آمد گویی روی در: این رد پاها که میرفت به سالن پذیرایی: قسمتی از تزیینات خونه: زنبورکای روی دیوار: و یه ریسه دیگه: و...
20 دی 1392

عشق من تولد یک سالگیت مبارک

سلام عمرم سلام جونم... فرشته کوچولوی خونمون تولد یک سالگیت مبارک اصلا باورم نمیشه که پسر کوچولوی زمستونیه من به همین زودی یک ساله شد...هنوزم دلم تنگه برای اون حرکاتی که تو دل مامانی میکرد...هنوزم باور نکردم پاره ای از وجودم از وجودم جدا شده...هنوزم یه وقتایی حس میکنم دلم تکون میخوره و وقتی به خودم میام میبینم که پسرم در کنارم در حال بازیه و یه لبخندی بهم میزنه که همه وجودم پر از عشق میشه... هنوز از یادم نرفته اون نگاه پر از ذوق بابایی رو بعد از متولد شدنت...هنوز از یادم نرفته اون اون روز سخته بستری شدنت برای زردیت...هنوز از یادم نرفته اون شب بیداریهای شیرین برای تو...از یادم نرفته وقتی ١ هفته برای عفونت در بیمارستان بستری شدی رو...ولی...
11 دی 1392

بازگشت پسرم به خونه...

دوستای خوبم سلام...دلمون حسابی براتون تنگ شده بود... روزهای خیلی خیلی سختی رو گذروندیم...سخت تر از اون چیزی که فکرش رو بکنید راستش اصلا دلم نمیخواست تو وبلاگ پسرم از این چیزا حرف بزنم ولی خب پیش خودم گفتم اینم از خاطرات پسرم هست و حقشه که راجع به اون بدونه محدامین روز 20 اذر دومین مرواریدش نمایان شد...دقیقا از چند روز قبل از دندون دراوردن پسری اسهال بود و یه وقتایی تب میکرد.خب ما هم مثل تمام پدر و مادرها فکر میکردیم که از دندونشه...یکی دو روز که گذشت دیدیم که نه تنها این علایم خوب نشد بلکه گلودرد و بی اشتهایی هم به این بچه اضافه شد.منو بابایی بردیمش دکتر که دکتر گفت چیزی نیست گلوش کمی چرک کرده و براش دارو نوشت... وزن محمدامین در پا...
8 دی 1392

برای پسرم دعا کنید...

دوستای خوبه من و محمدامین... محمدامین من بر اثر بیماریه همونومی...عفونت ریه....از پنجشنبه ٢٨ اذر در بیمارستان بستری شده....الان رو به بهبودی هست و احتمالا تا یکی دو روز اینده مرخص میشه.... از همتون التماس دعا دارم ...پسرکم رو خیلی دعا کنید. تا چند روز نمیام برای پست جدید.میخواستیم براش تولد بگیریم با این وضعیت تولدش با تاخیر گرفته میشه. خدایا همه فرشته کوچولو هایی رو که به ما سپردی رو در پناه خودت حفظ کن.الهی امین... خیلی دعا کنید دوستای مهربون.  
3 دی 1392