محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

هفته 26 و 27

سلامی دوباره به نی نی کوچولوی نازم و همه خوانندگان این وبلاگ... راستش نمیدونم چرا انقدر زود میگذره تو یه چشم به هم زدن هفته تموم میشه و وارد هفته جدید میشیمخب چه میشه کرد دیگه کم کم باید خودمونو اماده کنیم برای دیدار نی نی...چند وقته از حال نی نی خبر ندارم خدارو شکر هفته بعد وقت دکتر دارم تا برم ببینم نی نی در چه وضعیه!!!!!البته میدونم که حالش خوبه آخه قند مامانی تکوناش که خوبه ماشاا...روز به روز هم داره بزرگتر میشه...عاشق این روزام،این روزای با تو بودن،میترسم وقتی که بیایی بیرون دلم برای این روزا تنگ بشه آخه مامانی خیلی به این روزا عادت کرده هر روزش برام خاطرست هر روزش برام جالب و دوست داشتنیه... بگذریم خبر جدید این که احتمالا آخر این هفت...
17 مهر 1391

هفته 25 قندعسلم

سلام قند عسلم،سلام ناز پسرم، اخ جونمی جون بالاخره اومدن سرویس خواب خوشملت رو نصب کردن ای خدا انقدر نازو بامزست که نگو کلی با بابایی ذوق کردیما...داریم لحظه شماری میکنیم که شما ناز پسری بیایی و توش لالا کنی این جوریحالا عکسش رو فعلا نشون نمیدم تا وقتی اتاق پسری رو بچینیم بعدا.............. از همین جا از بابایی و مامانیه خودم تشکر میکنم بابت این همه زحمتی که کشیدن دستای مهربونشون رو هزاران بار میبوسم راستی بگم از شیرین کاریهات پسرم چند وقته که وقتی صدای بابایی مهربونش رو میشنوه عکس العمل نشون میده و خودش رو برای بابایی لوس میکنه ای جانم فدات شم که نیومده خودت رو تو دل ماها جا کردی نانازم...و این که ما بیشتر از نصف راه رو اومدیم برامون دعا ...
12 مهر 1391

بدون عنوان

باز آمد بوی ماه مدرسه  سلاااااااااااام سلاااااااااااام صدتا سلام....به دوستای خوبم به فرشته کوچولوی خودم... میگم مامانی الان که دارم برات مینویسم فصل پائیزه ماه مهر انقد پائیز رو دوست دارم که نگو عاشق اینم که روی برگای زرد درختا که ریخته رو زمین قدم بزنم ... یادش به خیر دوران مدرسه چه قدر خوش میگذشت... حیف که خیلی زود گذشت من دوران مدرسه خیلی شیطون بودم البته الانم دست کمی از اون روزا ندارم خب چی کار کنم هنوزم روح لطیف کودکی رو دارم.فکر کنم این به نفع عشقول مامانه هر بچه ای دوست داره مامانش این جوری باشه مگه نه مامانی؟ ایشاا...مدرسه رفتنت دانشگاه رفتنت عشقم...قربونت برم عسلم که میخوای کیف بندازی رو اون دوش کوچولوت بعد با هم بریم م...
2 مهر 1391

هفته 24 شازده کوچولو

باز آمد بوی ماه مدرسه  سلاااااااااااام سلاااااااااااام صدتا سلام....به دوستای خوبم به فرشته کوچولوی خودم... میگم مامانی الان که دارم برات مینویسم فصل پائیزه ماه مهر انقد پائیز رو دوست دارم که نگو عاشق اینم که روی برگای زرد درختا که ریخته رو زمین قدم بزنم ... یادش به خیر دوران مدرسه چه قدر خوش میگذشت... حیف که خیلی زود گذشت من دوران مدرسه خیلی شیطون بودم البته الانم دست کمی از اون روزا ندارم خب چی کار کنم هنوزم روح لطیف کودکی رو دارم.فکر کنم این به نفع عشقول مامانه هر بچه ای دوست داره مامانش این جوری باشه مگه نه مامانی؟ ایشاا...مدرسه رفتنت دانشگاه رفتنت عشقم...قربونت برم عسلم که میخوای کیف بندازی رو اون دوش کوچولوت بعد با هم بریم م...
2 مهر 1391

هفته 23 نی نی

سلام به روی ماهتون به چشمای سیاهتون... راستش از این هفته خبر خاصی ندارم آخ آخ آخ....یادم رفت بگم پسرم ببخشید عزیزم آخه 2 روز پیش یعنی شنبه رفتم پیش خانوم دکتر برای چکاپ ماهیانه خدارو شکر مثل همیشه همه چیز عالی بود اون صدای قلب نازت عسلم نمیدونی وقتی میشنوم انگار همه ی دنیا با تموم مهربونیاش مال منه....ناز پسرم همیشه خوب باش.....نی نی کوچولوی مامان میگم عشقول ماشین بازی دوست داری؟آخه مامانیم رفته برات چندتا ماشین خریده انقدر بامزن خیلی دوست دارم بیایی و باهاشون بازی کنی نانازم... مامی فدای پسرش....راستی این اهنگ رو خیلی دوست دارم این روزا خیلی بهش گوش میدم فقط به خاطر تو و عشق به تو گل پسرم...عروسکم...میذارمش تو وبلاگت یادگاری  ...
27 شهريور 1391

هفته 22 نی نی و رنگ اتاق

 سلام به نی نیه گلم و همه ی دوستای خوبم... وای این وبلاگ نویسی خودمونیما یه کم مشکله ولی خب چه میشه کرد عشق به فرزند یعنی این حاضری تمام سختیهارو به خاطر فرزندت به جون بخری ........ واینکه این هفته چه هفته ی خوبی بود از همه مهمتر اینکه بابایی مهربون،عشق من،عمر من،شروع کرده داره اتاق پسملی رو رنگ میکنه چه رنگیچه وسواسی به خرج میده راستش انقدر باسلیقه رنگ میکنه که واقعا شرمندشون میشم...آخه کاری نمیتونم انجام بدم و فقط با لذت تمام همسری رو تماشا میکنم... خلاصه اینکه این روزا خونه حال و هوای با حالی داره...عشقول مامان فقط شمارو کم داریم...قول بده زود بیایی بغل مامان و بابا...الهی مامان به قربونت عسلکم... دیشب جاتون خالی دلم میگو میخوا...
21 شهريور 1391

بهترین روزهای زندگی

هفته 21 پسریمون سلام پسرم،سلام عسلم،خوبی عشق مامان؟ شنبه رفتم پیش خانوم دکتر وای نمیدونین که هر وقت میخوام برم دکتر کلی ذوق دارم آخه صدای قلب کوچولوی عشقولم میشنوم...خانوم دکتر گفت همه چیز خوب پیش میره همه چیز نرماله آخ که هیچ چیز به این اندازه خوشحالم نمیکنه... خدارو شکر پسرم که همه چی خوبه. راستی بابایی نازت دو روز تعطیله چه قدر خوب چون پیشمونه آخه مامان خیلی زود از تنهایی خسته میشه زود دلش برای بابایی تنگ میشه خوب چی کار کنم اینم یه جورشه دیگه میگم همیشه به این فکر میکنم که شما عشقول مامان چه شکلی هستی! تپلی یا لاغری؟سفیدی یا سبزه هستی؟اون چشمای نازو قشنگت روشنه یا مشکیه؟...به هر حال هر طوری که باشی نفسه مامانو بابایی...دردونه ی م...
10 شهريور 1391

آشنایی

به نام پروردگاری که خالق تمام زیباییهاست سلام من خانوم...هستسلامم 21 ساله که با اقای... 26 ساله در تاریخ 88/8/28 ازدواج کردیم و پیوند اسمونی با هم بستیم و عهد کردیم که برای همیشه با هم باشیم همسر مهربونم خیلی برام عزیزی تموم خوشی های زندگیم روزهای با تو بودنه ... خلاصه ثمره ی این ازدواج اسمونی یه نی نیه نازه که میخوام خاطرات قشنگشو براش بنویسم... خوشگل مامان سلام،امروز که دارم برات مینویسم شما ووروجک مامان 20هفته ای شدی دیگه برای خودت مردی شدی پسرم قند عسلم..... دیگه داره 5ماهت تموم میشه. چه زود گذشت 3ماه اول سخت بود به هر حال گذشت الانم که دارم سنگین میشم یه جور سخته ولی مامانم همه اینارو به خاطر دیدن گل روی شما نانازم تحمل میکنم... خدا...
3 شهريور 1391