محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

نی نی 29 روزه

1391/11/10 2:41
261 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستای خوب منو محمدامین...شرمنده بابت تاخیر زیاد من...


چه میشه کرد آخه نی نی داری خیلی سخته...من همش وقت کم میارم

اگه بخوام از خاطرات نی نی بگم این که:

روز دهم ناف پسرم افتاد و گل پسری راحت شد...

بعد از ده روز که مامانم از پیشم رفت من با نی نی و بابایی دو روز خونه تنها بودیم ومنو بابایی دریافتیم که بچه داری خیلی سخته و فعلا مامانی نمیتونه تنها نی نی رو بزرگ کنه اخه میدونید من تازه رفتم تو 22 سال و بایدبیشتر تجربه کسب کنم

بارو بندیلمون رو جمع کردیم رفتیم خونه مامان جونم خدا خیرشون بده خیلی بهمون کمک کردن و ما زیاد خسته نشدیمعاشقتم مامان جون

خلاصه یه یک هفته ای اونجا بودیم و باز برگشتیم منزل...

نی نی جان یه 2 شبی کاملا به منو بابایی بی خوابی داد تا خود صبح...

آخه نی نی دلدرد داشت وحشتناک...

با همسر جان بردیمش دکتر اونم یه قطره داد که خیلی به دردمون نخورد تازه خارجی بود به قول مامان یاشار جون دورش باید تموم شه...الانم خدارو شکر دلدرداش خیلی بهتره

راستی یه چیز دیگه دیروز یعنی 9 بهمن پسرم ختنه شد

گل پسر مامان فقط همون لحظه گریه کرد و دیگه خیلی اذیتمون نکرد فدای تو بشم مامانی

از کارای محمد امین بگم...

پسرم دیگه منو بابایی رو میشناسه و کاملا با چشم دونبال میکنه...

همچنان اخم زیاد میکنه ولی خیلی بهتر شده...

موهاش که زیاد نبود همونا هم داره میریزه...البته موهای پسری بوره به خاطره همین خیلی کم دیده میشه...

عاشقه پستونکه و با اون میخوابه اگر هم بیدار باشه اگه پستونکش بیوفته غر میزنه...

وقتی شیشه میخوره دستاش رو مشت میکنه و میذاره رو شیشه خیلی صحنه ی با مزه ای تشکیل میشه...

وقتی میخوام پوشکش رو عوض کنم حتی اگه در حال گریه هم باشه ساکت میشه خیلی دوست داره...ولی برعکس از لباس پوشیدن و در اوردن خیلی بدش میاد...

راستی یادم رفت بگم پنجشنبه یعنی 5 بهمن یه مهمونی گرفتیم به افتخار نی نی تو یه تالار که خیلی خوش گذشت ایشا... مراسم دامادیت پسرم...

و حالا چند عکس...

اینجا قبل از ختنه شدن گل مامانه

اینم رستورانی که توش برای محمدامین مهمونی گرفتیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)