محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

هفته ی اول،بعد از به دنیا اومدن نی نی

1391/10/19 2:35
333 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای خوبم...


اومدم خاطرات هفته ی اول نی نی رو ثبت کنم...

این هفته خیلی سرم شلوغ بود خیلی

ماجرا از اونجایی شروع میشه که وقتی نی نی 3 روزش بود منو مامانم حس کردیم نی نی یه کم زرد شده...خیلی استرس داشتم که نکنه پسرم زردی بگیره...هیچی دیگه گفتیم میبریمش دکتر ببینیم چی میگه

بنابراین شنبه شب یعنی 16 دی بابایی با مامانش نی نی رو بردن دکتر منم که همش دلم پیش نی نی کوچولوم بود چون بخیه هام اذیت میکرد منو نبردن و مامانم پیشم موند...

تقریبا یک ساعت بعد گل مامان با بابایی اومدن...دکتر گفته بود زردیش رو 12 هست خوبه ولی فردا دوباره بیاریدش اگه بالاتر رفته بود باید بستری شه...فرداش 17 دی با مامانم بردیمش برای تست غربالگری الهی بمیرم بچم کلی گریه کرد ولی وقتی بغلش کردم ساکت شد فدات شم مامانی...

بعد از اونجا رفتیم که دوباره تست زردی بده. از بچم خون گرفتن بمیرم نی نی گریه میکرد منم نشستم کلی با نی نی گریه کردم...

2ساعت بعد مامانم رفت جواب ازمایش رو گرفت شده بود 15 گفتن باید بستری شه دوباره نشستم کلی گریه کردم خیلی ناراحت بودم اخه من هنوز بخیه داشتم درد داشتم تازه خیلی بلد نبودم نی نی داری کنم تو این مدت مامانم کمکم میکرد من چه جوری با اون حالم از یه بچه 6 روزه مواظبت میکردم

خلاصه با بابایی و مامانم بردیم بستریش کردیم بابایی هم مثل من خیلی ناراحت بود ولی همش منو دلداری میداد

خلاصه نی نی رو خوابوندن زیر مهتابی منم با کلی ناراحتی رفتم اتاق مادران...همش دلم پیش پسرم بود مامانم و بابایی هم رفتن خونه...

تا فرداش چند دفعه رفتم پیش گلکم بهش شیر دادم جاشو عوض کردم...ولی تا ظهر دکترش اومد معاینش کرد گفت نی نی مرخصه...

خیلی خوشحال شدیم خیلی شب سختیرو اونجا گذروندم...

بگذریم مامانم و بابایی اومدن دنبالمون منم نی نی رو حاضر کردم اومدیم خونه...خیلی ارامش گرفتم هیچ جا مثل خونه ی ادم نمیشه...

الانم گل مامان خوابه عشق منی تو پسرمماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)