محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

مشهدی محمدامین...

1392/7/6 1:28
678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام ما اومدیم...یوهوووووووووووووووووووووهورا

بالاخره فرصت کردیم بیایم اینجا و یه پستی بنویسیم.............ابرو

اول از همه با تاخیر میلاد امام هشتم امام رضا(ع)رو به همه ی دوست جونای وبلاگی تبریک میگم و یه تبریک دیگه به بچه مدرسه ای ها میگم بابت بازگشایه مدارس...

یادش به خیر همیشه ماه مهر برام یه حسی میاره نمیدونم یاد مدرسه و شیطونیایی که داشتیم و البته درسخوناز خود راضیجدی میگم خب تو اوج شیطونی با دوستام واقعا بچه درسخون بودیم یه طوری که معلم ها به خاطر درسخون بودنمون چیزی بهمون نمیگفتنخجالتمخصوصا دوره دبیرستان.

ای روزگار انقدر زود سپری میشه که آدم تا میاد از یه دوره ای لذت ببره باید با اون دوره خداحافظی کنهناراحت

درست مثل بچه دارینگران من تا بیام بفهمم دوران نوزادی چیه بچه داره یواش یواش 1 ساله میشهتعجب

خب بریم سر سفرمون...3شنبه 2.5 نصفه شب با مانینا و داداشمینا حرکت کردیم به سمت مشهد.خدا میدونه که از 3 روز قبل داشتم فقط وسیله هارو اماده میکردم.مخصوصا مال محمدامین که خودش برنامه ای بود به غیر از ساکش کالسکه و کریر و چیزای دیگه هم داشت...خلاصه تو راه که ماشا...همش شیر میخورد و میخوابیدخواب

 

صبح برای نماز یه جا توقف کردیم و دوباره حرکت کردیم...به غیر از صبحانه و ناهار و استراحت که وایسادیم بقیه رو به کوب رفتیم که مثلا زود برسیم ولی انقدر شلوغ بود که فقط 2 ساعت تو خود مشهد معطل جای پارک برای ماشین بودیم...عصبانی

خلاصه بگم بعد از اینکه مستقر شدیم یه شام خوردیم و 2 نصفه شب رفتیم حرم وای خدای من انقدر برام لذت بخش بود که الان که دارم مینویسم اشکم در اومده واقعا یه روزایی دلتنگی میکنم برای اون روزای قشنگ.گریه

اونجا مامانی اعظم واسه حبه ی مامان انگشتر عقیق که نقره بود خرید.تو این عکس معلومه

 

هر روز برای نماز میرفتیم حرم صبح،ظهر و شب که البته برای نماز صبح من نمیرفتم و میموندم پیش پسر خوشگلم که راحت بخوابه و خوابش به هم نریزه...مژهو اینکه ظهر هم به خاطر شدت گرما و داغی پسرم میموند پیش خاله عارفه و با ما نمیومد ولی در عوض شبها میبردیمش و حسابی زیارت میکرد عشقمماچ

 

مشهد شبهاش خیلی خنک و بی نظیر بود پسری هم تو حیاط رو اون فرشا بازی میکرد و حسابی واسه خودش کیفور شده بودنیشخند

راستی ناناز مامان رو همون فرشا چهار دست وپا کرد و دیگه کامل راه افتاد یعنی تو سن 8 ماه و 15 روزگیماچقلب

اینجا الان موش شده

و اینجا دالی میکنه

 

3 روز اونجا بودیم و ظهر جمعه دیگه باید با امام رضا خداحافظی میکردیم واقعا خیلی زود گذشتناراحت

ودیگه شنبه صبح زود ساعت 5 صبح خونمون بودیم و دوباره روز ازنو...

یکم از کارای عشقم بگم:

اول اینکه 28 شهریور شروع به چار دستو پا کرد...

 

دوم اینکه از پله ی آشپز خونه به خوبی میره بالا و اصلا یک لحظه هم خدارو شکر مامانی رو تنها نمیزارهابرو

همچنان هر کسی رو میبینه دالی میکنه و یه وقتایی یادش میره دوباره صاف شه و برگرده به حالت اولقهقههقهقههقهقهه

تو دس دسی و نانای کهملا حرفه ای شده و با هر اهنگی نانای میکنه و دست میزنه...دست زدنش به این صورته که یه دست رو ثابت نگه میداره و با اون یکی میکوبه به این یکیتشویق

از یه جا میگیره و تا حدی بلند میشه...

غریبی میکنه شدید یه بغضی میکنه که آدم دلش کباب میشهنگرانوابستگیش به من بدجوری زیاده بدجور.

راستی یادم رفت بگم از نینی تو مشهد یه عکس یادگاری گرفتیم و این شد اولین تجربه ی آتلیشچشمک

 

برای همه ی اونایی که التماس دعا گفتن خیلی دعا کردیم مخصوصا دوستای خوب وبلاگیمونماچ 

و حالا چند عکس متفرقه:

حلقه به دست خوابیده ناناسم

هر روز با هویج لثه هاش رو صفا میده که شاید دربیاننیشخند

خاله عارفه سربند امام حسین براش بسته که ببینیم ماه دیگه محرم عشقولم چه شکلی میشه که دیدیم خوردنی میشهخوشمزه

و دیگر هیچ...بای بایبای بای

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان درسا
6 مهر 92 16:46
عزیزم زیارت قبول
انشا... همیشه به گردش وسفر وخوشی مخصوصا سفر زیارتی
خوشگل پسر قند عسل قربووووووووووووووون اون انگشتر دست کردنت
مبارک باشه چهار دست وپا رفتنت قندعسل
ما همچنان داریم برنامه ریزی میکنیم یه روز بیائیم خونتون آآآ
بس که آقای پدر مشغله کاری دارن
ولی به امیدخداحتما یه روزی روزگاری میائیم
راستی برای جمعه ما ساکمون رو بستیم
شما چطور؟

ممنون خانومی ایشا... قسمت خودتون عزیزم.
آخی مشغله کاری میدونم چی میگی!!!
اشکالی نداره حتما تشریف بیارین خیلی خوشحال میشیم.
آره اتفاقا من هم به فکر بستن ساکمونم ما که انقدر نزدیکیم که پامون رو از خونه بیاریم بیرون اونجاییم ههههههههههه.
راستی قرار بزاریم اونجا با هم باشیماااااا...
مامان رادمهر
7 مهر 92 22:40
زیارتتون قبول باشه .... خیلی کار خوبی کردین که گل پسرتونو بردین یه همچین جای با صفایی ما که هر چی به بابای رادمهر میگیم قبول نمیکنه که نمیکنه.... وووووی با اون انگشترش دیگه حسابی مرد شده ، قربون دست کوچولوش بشم که انقد انگشتر بش میاد،ایشالله حلقه نامزدیش البته اگه دلتون بیاد ازش دل بکنید و بفرستیدش خونه بخت من که هر وقت به اون موقع فکر میکنم هم ذوق میکنم هم دلم میگیره
چار دست وپا شدنشم مبارکه پسر ما که تو این زمینه هیچ حرکتی از خودش نشون نمیده البته الان دیگه دستشو به چیزای بلند تر از خودش میگیره و بلند میشه ولی با چار دستو پا و کلا رو شکم خوابیدن میونه ی خوبی نداره.....جیگرطلاتو از طرف من ماچ آبدارش کن

ممنون خانومی...ایشا... قسمت خودتون بشه و این گل پسری رو میبرید زیارت...آره خواهر منم وقتی به اون موقع فکر میکنم هم ذوق میکنم و هم یه جوریم میشه هههههههه.
محمدامین خیلی وقت بود حالت چاردست و پا میگرفت و تو مشهد یه دفه راه افتاد شاید رادمهر جونم میخواد یه دفه راه بره آخه خیلی از بچه ها چاردست وپا نمیرن...
چشم شما لطف داری
مامان بهراد
7 مهر 92 23:14
عزیز دلم زیارتت قبول خوشا به سعادتت مشهدی کوچولو.......
وااااااااای چه بامزه شدی تو وروجک
هزار ماشاالله عزییییزم....


خیلی خیلی ممنون خانومی ایشا... قسمت خودتون
زهرا (مامان طه )
8 مهر 92 20:45
ماشالا هزار ماشالا زیارتتون قبول عزیزم

ببوسش این گل پسر رو دلم براش ضعف رفت

مامانی بروزما


قربونت برم چشم حتما در اولین فرصت
مرمر
9 مهر 92 1:30
عزززززززززززززززیز دلم زیارتت قبول فسقلی
دلم برات تنگ شده بود ها الان که اومدم سر زدم دیدم حسابی برای خودت مردی شدی


ممنون عزیز دلم ایشا... قسمت خودتون بشه خانومی.
دل به دل راه داره ما هم دلتنگ شما میشیم
مامان فرحان
9 مهر 92 11:11
زیلرت قبول خاله جون مارو هم دعا میکردی عزیزم معلومه خیلی خوش گذشته قوربونت بشم ان شاله همیشه به سفر و خوش گذرونی


قربونت خانومی معلومه که دعاتون کردیم یعنی همه دوستای وبلاگیمون رو دعا کردیم ایشا... قسمت خودتون عزیزم
مامان آرتین
9 مهر 92 17:47
سلام عزیزم زیارتتون قبول باشهایشالا همیشه به سفر و شادیوآفرین به محمد امین که خوب پیشرفت کرده واسش اسفند دود کنوای دست مامانی اعظم هم درد نکنه انگشترش خیلی خوشگله خیلی هم بهش میاد


ممنون خانومی ایشا...قسمت خودتون.
اره واقعا بهش میاد شبیه حاج آقاها میشه پسری.
مامان نرگس
10 مهر 92 9:53
زیارت قبول آقا پسر گل. ایشالا همیشه زیارت و سفر های خوش.
سربندشم خیلی بهش میاد.


ممنون خانومی از اینکه بهمون سر زدین.
ایشا... قسمت خودتون عزیزم.
بهار
11 مهر 92 1:30
سلام ساخت قالب ویلاگ سفارشی.
مامان سید عرشیا
15 مهر 92 23:13
زائر کوچولو زیارتت قبول باشه. چه قدر امام رضا شما را دوست داشته که طلبیده . خوش به سعادتتون . برای ما هم دعا کنید تا شرایط جور بشه و بریم.
عزیزم چهار دست و پا رفتنت هم مبارک باشه امیدوارم به زودی مامانی خاطره راه رفتنتو بنویسه


قربونت برم خانومی...جشم حتما دعا میکنیم ایشا...قسمت شما هم بشه
sari
16 مهر 92 18:48
سلام عزیزم .قبول شما و پسره نازتون باشه .وب جالبی دارید با اجازه لینکتون کردم ...اگه مایل به تبادل لینک باشید خوشحال میشم ...


ممنون خانومی از لطفتون باعث افتخاره خانومی.
در اولین فرصت لینکتون میکنم
mamaneninii
12 آبان 92 8:25
سلام عزیزم.حسته نی نی بزرگ کردن نباشی.
قدر این روزا رو خیلی بدون.چون این قدر زود میگذره که نگو.انگار همین دیروز بود که نی نی ماهم تو این سن بود.ولی حالا2ساله شده.خوشحال میشیم قدم رنجه کنید و تشریف بیارید تولد گلپسر من.تشکر.موفق باشید


ممنون خانوم گل آره واقعا باید قدر این روزهارو دونست...خدا نینیه شما رو براتون حفظ کنه.
چشم حتما میایم در اولین فرصت