روز های خوب 9 ماه و نیمگی
سلام دوست جونای خوب خودم
واقعا این پست جدید گذاشتن طلسم شده والا....
بس که محمدامین نینیه یکی یدونه خودم شیطون شده واقعا از وقتی چاردست و پا میکنه مراقبت ازش سخت شده خیلی...ولی فدای سر عشقم چون میدونم دیگه این روزای قشنگ بر نمیگرده
قبل از هر چیز باید با تاخیر عید سعید قربان رو به شما تبریک بگم و همین طور پیشاپیش عید سعید غدیر رو به همه دوستای خوب خودم تبریک میگم
ناز پسرم 11 مهر 9 ماهه شد هورا چیزی به 1 سالگیه قند عسل خان نمونده
12 مهر روز جمعه از طرف محل کار بابایی به اردوی خانوادگی دعوت شدیم و اونجا محمدامین با دوست جونش درسا خانوم خوشگل بازی کرد اینم عکسای محمدامین و درسا خوشگلم که وبلاگش تو لینکام هست
خب بگم از روز 20 مهر که سالگرد خواستگاریه بابایی از مامانی بودو من هر سال که میرسه یه حس خاصی دارم یه جورایی حس دلتنگیواقعا خیلی زود گذشت خیلی...
و اینکه 21 مهر تولد مامانی بود و مامانی 23 ساله شد و این روز قشنگ رو برام جشن گرفتن و مامانی حسابی خوش به حالش شد حسابی کادو گرفتم از بابایی که نقدی بود و من باهاش یه پوتین زیبا گرفتم مال مامانم و خواهرم لباس بود و مال خونواده ی همسرم هم همش نقدی بود دست همه درد نکنه
عید قربان هم به مهمونی خونه بزرگترا گذشت و خیلی خوش گذشت...
و اینکه برای تعطیلات عید غدیر هم با خونواده ی بابایی میریم شمال بابلسر ایشا...
راستی بگم از اینکه نینی 1 هفته مریض بود سرما خورده بود وحشتناک و بعد اونم چند روز گلاب به روتون اسهال بود شدید خیلی روزای سختی بود طفلی خیلی اذیت شد و خب دوباره بعد اون همه مراقبت و بیخوابی به خاطر گلکم بعد از محمدامین من مریض شدم و خلاصه یه روزایی بودا دیگه خودتون میدونین دیگه!!!
یه کم از گل پسرم تاج سرم بگم که ایشون چند وقته به شکل زیبایی بابا میگه اول فکر کردیم شاید اتفاقی باشه بعدا دیدیم بعله پدر گرامی رو خطاب قرار میده مامان فدات شه که اینجوری میگی بابابابایی هم که دیگه هیچی برات ضعف میکنه
از در و دیوار میگیره و راه میره ولی هنوز مستقل نشده ناناسم
تو این عکسا ساعت 1 نصفه شبه و نینی بازیش گرفته هی باهام دالی میکنه و میخنده و دس دسی میکنه تو این لحظه من: محمدامین:
مثل اینکه دندونه میخواد در بیاد چون اب دهنش خیلی میره و یه کم باد کرده لثش و سفید شده ایشا راحت و بدون دردسر در بیاد ما که خیلی وقته منتظریم
یعنی یکسره تو آشپز خونست من نمیدونم این آشپزخونه ها چی دارن که این ورووجکا همش اونجان آخه
نمیدونم چرا عادت کرده بشینه رو سرامیکا فکر کنم خیلی گرماییه
آخه خرابکاری تا این حد بین 2 تا مبل گیر کرده...
همه جا از دست این ورووجک مانع گذاشتیم مثل جلوی میز tv خونه مامانی اعظم
چند تا عکس از خواب ناز فرشته کوچولوم راحت بخوابی عمر مادر
و چند عکس متفرقه از پسر عشقم
اینجا تیپ زده بره عید قربان عید دیدنی نفس مامانی تو:
دوستای گلم شب همتون به خیر