سلام بر محرم...
سلام بر محرم....سلام بر حسین...سلام بر شیرخواره حسین....
دوستای خوبم سلام...قبل از هر چیز میخوام ایام سوگواری محرم رو به همتون تسلیت بگم.عزاداریهاتون قبول باشه عزیزان.ما رو هم تو این شبا از دعای خیرتون محروم نکنید.
ماه قشنگیه اصلا آدم یه حس خاصی داره.نمیتونیم تو خونه بمونیم همش دوست داریم بریم بیرون و تو این مراسما شرکت کنیم خدا قبول کنه ازمون.
پارسال محرم نینی تو دلم بود وقتی تو این مراسما شرکت میکردم نینی زیاد میدیدم که لباسای علی اصغری تنشون کردن با دیدنشون قند تو دلم اب میشد و پیش خودم میگفتم که سال دیگه منم از این لباسا تن نینیم میکنم...
و حالا امسال:
عشق من جمعه تو همایش شیرخوارگان حسینی شرکت کرد میبینید این فرشته ها تو این لباسا چقدر زیباترن...
جمعه صبح زود بیدارش کردم و مثل همیشه بهم یه لبخند تحویل داد ای جونم محمدامینم...بعدش با بابایی رفتیم دنبال مامانی اعظم و خاله عارفه و پیش به سوی مصلی کرج...
اونجا یه عالمه نینی بود که رو دستای ماماناشون لالا بودن محمدامین هم از دیدن اون همه نینی یک جا کلی ذوق کرده بود فدات شم مهربونم
اینجا هم بدون سربند فدای اون خندیدنت مادر
پسر ناز من 11 ابان 10 ماهه شد هورااااااااااااااااااااااااااا...
یه خبر بدم یه خبر خیلی خوب نینیه دایی جونینا تو راهه یه همبازی برای محمدامین جون. وای من دارم عمه میشم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...خیلی خوشحالیم.
از روزی که نینی 10 ماهه شده یه حس خاصی دارم روز به روز بیشتر دلتنگ روزای اول تولد محمدامین میشم نمیدونم چی کار کنم شماها هم این جوری میشین آیا؟؟؟
واقعا حس میکنم بزرگ شده همه چیز رو میفهمه.بهش میگیم توپت کو میره توپشو میاره میگیم آبه کو به در یخچال نگاه میکنه...یالا میده به همه...اسم اشخاص رو میگیم اگه بشناسشون بهشون نگاه میکنه...کلماتی که خیلی تکرار میکنه دد و بابا هستش...سرفه میکنیم ادامون رو درمیاره...باهامون قهر میکنه دس دسی و نانای که پای ثابتشه همچنان...از روریک میگیره بلند میشه و قشنگ باهاش راه میره...از هر پله ای میره بالا و میاد پایین...خلاصه که حسابی بزرگ شده عشقولم...هر روز که میگذره بیشتر عاشق با هم بودنمون میشم یک لحظه هم نمیتونم ازش دور باشم....
یه بازی یاد گرفته اونم اینه که منو بابایی دنبالش چاردست و پا میریم اونم تند تند چاردست و پا فرار میکنه تازه یه وقتایی اشتباهی میاد سمت خودمون فدات شم عشقم...
کل دکوراسیون خونه رو به هم زدم به خاطر ورووجکم که براش خطرناک نباشه بس که فوضول شده آقا با همه چیز کار داره... فدای سرش خودش سالم باشه دکوراسیون میخوام چی کار؟؟؟
بلاچه همچین بابایی شده که خدا میدونه تو ماشین گریه میکنه که بره بغل بابایی یشینه با فرمون بازی کنه بابایی هم که بچه ذلیل طفلی وقتی تو جاده خلوتیم بغلش میکنه و اونم کیف میکنه...از سر کار که میاد باید حتما اول بغلش کنه حتی اجازه نمیده که اول بابایی دستاش رو بشوره وگرنه میزنه زیر گریه مگه دیگه ساکت میشه...
یادم رفت بگم پسر کوچولوی من عاشق آب بازی تو حموم.یعنی هر وقت یکی میره حموم میره پشت در انقدر در میزنه و گریه میکنه که براش در حموم رو باز میکنیم و خودش چاردست و پا مستقیم میره سمت وان آب و شزوع میکنه با دستاش شالاپ شولوپ کردن عشق منی تو مادر...
راستی چند روز پیش بابایی جلوی موهای نینی رو کوتاه کرد خیلی بلند شده بود و این شد اولین اصلاح موی سرش...موهاش رو یادگاری نگه داشتم خیلی ناناس شد تو عکسا معلومه
خاله عارفه یه چتر برای خودش خریده ولی نمیدونم چرا نینی ازش میترسید ببینید تو عکس اول عین خیالش نیست ولی بعدا که میره زیرش قیافش میره تو هم...
دندوناش دیگه چیزی نمونده در بیاد تا ببینیم خدا چی میخواد...
قبل از محرم با عمه زینب اینا رفتیم پارک ارم و قلعه سحرآمیز...به بچه ها خیلی خوش گذشت البته به ما بیشتر
اونجا زیاد عکس نگرفتیم ورووجک اصلا برای عکس یک جا بند نمیشد بعد از کلی خودکشی شد این
چند تا عکس متفرقه:
دوستای خوب من پسری ماشاالله خیلی شیطون شده میام بهتون سر میزنم...
التماس دعای زیاد دوستای گلم.