محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

عشقول زندگیمون

هفته 29 و دیدن فیلم نی نی

1391/8/2 2:02
240 بازدید
اشتراک گذاری

  سلام،سلامی دوباره از جنس امید و آرزو...

خدایا شکرت به خاطر همه چی...امروز چه روزی بودااااا.....

اوله صبح رفتم ازمایشگاه برای ازمایش دیابت بارداری...چه ازمایشیه این ازمایش...راستش من یه کم ترسو هستم البته یه کم که چه عرض کنم بین خودمون باشه برای بچم بداموزی داره هه هه هه...خلاصه هیچی دیگه رفتم اول صبح ازم خون گرفتن بعدا بهم یه لیوان محلول گلوکز دادن خوردم که خیلی شیرین بود و گل پسری کلی خوشش اومد....بعد یک ساعت دوباره ازم خون گرفتن....

بعدا رفتم خونه ی مامانیم کلی استراحت کردم و خوش گذروندم و ساعت 4:30 با بابایی رفتیم سونوگرافی که ببینیم نی نی در چه وضعیتی هست؟؟؟خدای من امروز بعد از 3 ماه دوباره میدیدمش چه قدر ماشا... بزرگ شده پسرم الهی فدات شم قند عسلم...صورتش گرد بود دستاشم مشت کرده بود پهلوونم... و از همه جالبتر اینکه وورووجک مامان همش تکون میخورد خانوم دکتر گفت میبینی حرکاتش رو داره سکسکه میکنه آخ خدایا من داشتم سکسکه کردن بچم رو میدیدم راستش هم خندم گرفت هم ناراحت شدم واسه بچم ولی مثل ادم بزرگا وقتی سکسکه میکرد تمام بدن کوچولوش بالا و پایین میرفت...خلاصه همه چیزش هم نرمال و طبیعی بود خدارو شکر و دکتر راضی بود و وزن نی نی کوچولو در 28 هفته و 4 روز 1 کیلو و 300 گرم بود و این خیلی خوبه...خدا کنه تا اخرش همین جوری خوب وزن بگیره و این مدلی شههمین جوری لپ دار و خوشمزه...راستش من با نی نی خیلی ور میرم همش تحریکش میکنم تکون بخوره اخه دلم برای تکون خوردناش تنگ میشه بعد بابایی میگه تو انقدر باهاش بازی میکنی تا بچم شیطون میشه...ولش کن تا یه ذره استراحت کنه!!!...اخه میدونید همسری خیلی احساساتی و عاطفی هستش خیلی دلش برای نی نی میسوزه...

این روزا خیلی برام لذت بخشه راستش یه کم دلتنگم اخه این روزا یاداور روزای اشنایی منو عشقم،همسر مهربونم و عزیز دلم هست یادش به خیر چه قدر خوش میگذشت چه قدر زود گذشت و الان خوشحالم به خاطر داشتن همچین همسر نمونه ای خدایا شکرت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)