13 ماهگی محمدامین
سلام دوستای خوبم خوبین خدارو شکر؟ماهم خوبیم و درگیر بزرگ کردن نینیه شیطون بلاییم
میدونستم پسربچه شیطونه ولی نمیدونستم که تو ١ سالگی هم میتونه تا این حد شیطون باشه
خب برسیم به شرح حال این ماه:
١٨ دی با یک هفته تاخیر رفتیم و واکسن ١ سالگیرو زدیم آخه پسرم هنوز دارو میخورد و ما مجبور شدیم که ١ هفته دیرتر بریم...خدارو شکر واکسن خوبی بود.فکر میکنم که خیلی درد نداشت چون عسل خان خیلی گریه نکرد و اصلا هم تب نکرد بر خلاف واکسن های قبلی که بچم آب میشد
بابایی بغلش کرد ومن اون طرفتر وایسادمدوست نداشتم ببینم که دارن سوزن بهش میزنن بعد از بستری شدنش به شدت حساس و به هم ریخته شدمراستی قد و وزنش رو هم گرفتن که خدارو شکر با اینکه سر مریضیش ١ کیلو کم کرده بود ولی خوب وزن اضافه کرده بود و خانومه هم راضی بود خدارو شکر...
وزن عشقولم ١٠ کیلو و قدش ٧٩ سانت بود جون منی تو مادرخانومه میگفت که قدش خیلی عالیه.
از بعد از ١ سالگیش واقعا میشه درک کرد پسرم بزرگ شدهعزیز دلم به زبون خودش با ما حرف میزنه...هر کاری میکنی فوری اون هم انجام میده...مثلا نماز که میخونیم اون هم خیلی سریع دستاش رو میبره بالا و با ما نماز میخونه جون دلمی تو مادر...
البته بگم که اصلا از دستش امنیت نداریم،مهرهامون رو برمیداره...جانماز رو داغون میکنه و خلاصه اینکه داستانی داریم سر نماز خوندن...
بازیه کلاغ پر و لی لی حوضک رو به خوبی بلده...به این صورت که انگشت اشارش رو میاره رو زمین وقتی میگیم کلاغ؟محمدامین انگشتش رو میبره بالا و میگه (ب)با فتحه...و وفتی که میگیم محمدامین؟منتظر میشه تا براش دست میزنیم محمدامین که پر نداره خودش خبر نداره با ذوق و خنده شروع میکنه به نانای و دس دسی...لی لی حوضک هم تا براش میخونیم انگشتش رو میبره رو دستش
حموم که میریم داستان داریم با گریه کردناش...انقدر پشت در حموم گریه میکنه که اونی که تو حمومه دلش میسوزه و پسری میره تو حموم و ادامه ماجرا...
وقتی میرم دستشویی میاد پشت در انقدر گریه میکنه و در میزنه که خدا میدونه ولی اونجا که نمیشه راهش داد خب دستشوییه دیگه
وقتی میریم خونه مامانی اعظم خاله از دست این فوضول خان امنیت نداره تمام کتابهاش رو پاره کرده...به اتاقش هم رحم نمیکنه...البته بگم که خاله به طرز باورنکردنی محمدامین رو دوست داره و میگه عیبی نداره فدای سرشوقتی خاله مدرسه میره و نیست بهش میگیم که خاله کو؟فوری انگشت اشارش رو میبره سمت اتاق خاله جون...فدات شم مامی جون
به تمامیه وسایل کار داره شیطون...گیرنده تلوزیون رو چندین مرتبه از بالا پرت کرده پایینیا مثلا داریم با بابایی یه فیلم میبینیم که میره پشت میز تلوزیون و فیش انتن رو میکشه و همه چیز میپره
میره اشپزخونه در ماشین لباسشویی رو باز میکنه و میره اون تو...سبد رخت چرک رو خالی میکنه رو زمین...
در کابینت هم که دیگه نگو باز میکنه که ماهم تمام درهارو با کش بستیمخیلی باید مواظبش باشیم کارهای خطرناک زیاد انجام میده...پسره دیگه چه میشه کرد!!!!!
البته فدای سرش به خودش آسیب نرسه همرو جمع میکنم...
چند عکس برای اثبات شیطونی:
حرفهایی که میزنه دد...ماما...بابا...به...آبه...تاب تاب عباسی میخونه خیلی زیبا...یه روز که مثل همیشه تو بغلم داشتم باهاش بازی میکردم براش خوندم و یه دفه گفت (تا تا عبادی)....وفتی نماز میخونیم میگیم الله اکبر فوری دستش رو میبره رو گوشش و میگه(الا اپر)جون دلمی تو شیرین زبونم... و البته خیلی کلمه های نامفهومی میگه که فقط خودش میفهمه و من
راستی یادم رفت بگم که دو تا مروارید دیگش هم دراومد...سومین دندون در 3 بهمن و چهارمین دندون در 9 بهمن دراومد...مبارکت باشه مرواریدای قشنگت دردونم.
اینم یه عکس که دندونای پایینیش توش معلومه
با انگشت اشاره هر چی رو بهمون اشاره میکنه...محمدامین توپت کو؟محمدامین ساعت کو؟ابه کو؟عکس مامان بابا کو؟عکس محمدامین کو؟خاله کو؟و محمدامین هم همرو نشونمون میده البته با انگشت اشاره
اخر هفته پیش با عمه زینبینا رفتیم جاده چالوس و پسری کلی با دختر همه ها برف بازی کرد و سرسره بازی...البته بگما ما بزرگترها هم بینصیب نموندیماااااااکلی برف بازی و سرسره بازی کردیم خیلی حال داد جاتون خالی
اینم عکساش:
دخترم....
پسرم در حال بای بای...
این روزا پسری پاستا خور شده ما هم میدرستیم...
عکسهای متفرقه...
عاشق صورت کثیف و موهای به هم ریختشم
یه عکس هنری بابایی
و در اخر تموم دنیای منی عشقم