15 ماهگی محمدامین
سلام به همه دوست جونای خوبه وبلاگستون...فرا رسیدن سال جدید رو به همتون تبریک میگم...ایشالا که سالی پر از خیر و برکت پیش رو داشته باشید
دلم برای همتون تنگیده بود.به خدا این چند وقت اصلا وقت نکردم وبلاگ پسری رو آپ کنم
ولی در عوض اومدم به خونه هاتون سر زدم و گلای خوشگلتون رو دیدم
این عکس سفره هفت سین کوچولوی خونه ماست:
این عید هم مثل عیدای قبل خیلی خوش گذشت خدارو شکر و به مهمونی و گردش گذشتخیلی حال میداد هی میرفتیم خونه اقوام شام و ناهار دعوت میشدیم و من این چند وقت حسابی خوش گذروندم و حسابی استراحت میکردماقای همسر مهربون هم که خونه بود و کلی به ما رسید و محمدامین هم حسابی بهش گذشت هی میرفت ددر و با بابایی بازی میکرد
راستی تو عکس بالا نمایی از مبلهای جدیدمونه...قشنگه؟؟؟
ولی خب همونطور که پیش بینی کرده بودم حسابی آتیش سوزوند و شیطونی کرد ورووجکیعنی اصلا امنیت نداشتیم که همش یکی نوبتی دنبالش بود که دسته گل به اب نده
این چند روز تعطیلی فقط مهمونی که نرفتیم یه روز پسری رو با بچه های خونواده بردیم شهر بازیه پروما...
خیلی بهشون خوش گذشت...اولین باری بود که پسری تنهایی سوار بازیها میشد و ماشالا جرات خیلی بالا فکر کنید بچه یک ساله همش دنبال بازیها بود که یه موقع خدای ناکرده عقب نمونه از بقیه
این عکسای اون روز شهربازیه...
البته بازیهاش خیلی بی خطر بود و ما هم کلی مواظبشون بودیم...
ترو خدا فقط نگاه کنید رضایت رو توچشماشالهی که مادر به قربونت که اینقدر هیجانی هستی
بعد از عید که هوا هم خیلی خوب و بهاریه بعضی اوقات مادر و پسری با سه چرخه میریم دور دور میکنیم که باز هم نی نی پسری خیلی ذوق میکنه...این شما و این هم محمدامین با تیپ بهاری آماده برای سه چرخه سواری...
اینها هم مال امروز که با کالسکه رفتیم پارک محل عسل خان بازی کرد
و اینجا که بابایی بهمون ملحق شد و سرسره بازی به راه بود...
١٩ فروردین عموم به همراه خونوادش از سفر حج برگشتند و همون روز تو تالار ولیمه دادن...این عکسا مال اون روزه...
این عکسا مال حموم سال تحویله یادش به خیر چه زود میگذره ها!!!
بگذریم برسیم به شیرین کاریهای پسرم...
ماشالا خیلی خوب راه میره راه که نه بیشتر شبیه دو تا راه رفتنیعنی هر کی ندونه فکر میکنه سالهاست که داره راه میره نه ٢ ماه...
از همه جا بالا میره و یکی از مشکلات ما تو این روزها اینه...یعنی ٣ سوت بالا اپنه اشپزخونست
خیلی سخت شده یک لحظه هم نمیشه ازش چشم برداشت...
کلماتی که میگه خیلی زیاد شده مثل:
ددر-دوب(توپ)-ماما-بابا-ادوووو(الو)-آده(خاله)-دادوووو(دایی)-عم(عمه)-دداد(سجاد شوهر عمش)-به به-لی لی حوضک میخونه-تاپ تاپ عباسی میخونه-و خیلی کلماتی که دیگه ترجمش از عهده ما خارجه
راستی قبل عید با بابایی رفت آرایشگاه و موهاش کوتاه شد البته پشت موهاش نه و الان پشت مو داره ولی ماشالا انقدر سرعت رشد موهاش بالاست که هنوز به یکماه که نرسیده دوباره خیلی بلند شده
محمدامین شیطون در حال بازی...
راستی چکاپ ١٥ ماهگی بردمش مرکز بهداشت که وزنش ١٠.٥٠٠ و قدش ٨٠ سانت بود که خدارو شکر خیلی راضی بود ازش...
همش میخواد باهاش بازی کنیم...عاشق توپ بازیه فکر کنم تو اینده فوتبالیست خوبی بشه عشقولم واسه خودش خیلی حرفه ایه...
یه وقتایی دلم میخواد هیچ کاری نداشته باشم و فقط باهاش بازی کنم ولی حیف که نمیشه و باید به کارای خونه هم رسیدگی بشه
عکس ببینید از پسرم:
همیشه خوب و آروم بخوابی عمر من