16ماهگی محمدامین
سلام ما اومدیم
دلتنگ دوستان بودیم بدجوری
خب محمدامین ما هم 16 ماهگی رو پشت سر گذاشته خیلی شیرین تر و صد البته خیلی شیطون تر
این روزا حسابی دل مارو میبره با شیرین کاریاش.ماشالا دایره لغاتش گسترده تر شده و کلا خیلی فهمیده تر شده...
مثلا هر چی که بهش میگیم میفهمه هر چی بهش میگم پسرم برام مهر بیار میاره،پسرم توپت رو بیار میاره،پسرم ماشینت رو بیار میاره و .....خیلی چیزای دیگه...
وقتی نماز میخونیم فوری میاد کنارمون و دستاش رو میبره رو گوشش و میگه الله البته اکبرش رو میخورهیا اینکه دستاش رو به حالت قنوت میاره جلو صورتش...فدات شم عشقم
این روزا تمام زندگیش شده (او)فتحه رو الف و تشدید و فتحه رو (و) یعنی میو یا همون گربه خودمونوقتی میریم بیرون فقط و فقط چشماش دنبال گربست و وقتی میبینه از خود بیخود میشه طفلی
و یکی دیگه از علایق پسرم پارک و تاب بازیه...و ما هم سعی میکنیم هر روز یا یک روز درمیون ببریمش...
هر وقت چشمش به پارک میوفته با صدای کلفت میگه باب باب خخخخخخخخخ یعنی همون تاب تاب...
یه وقتایی هم میبرمیمش شهر بازیه سرپوشیده نزدیک خونمون و هر بار کلی بازیهای برقی میکنه و آخرش هم با گریه برمیگرده خونه و هیچ وقت سیر نمیشه...
خیلی ماشالا شیطون شده از همه جا بالا میره یعنی تو 1 ثانیه بالا اپنه اصلا نمیشه ازش چشم برداشت...یا اینکه میره بالای مبل و تخت و بپر بپر میکنه چند باری هم افتاده و کبود و زخمی شده
چند روز پیش داشت توپ بازی میکرد که یکدفعه توپش قل خورد رفت سمت میز تلوزیون که اونم دنبالش که با زیر چشمش خورد به گوشه میز tv و کبود شدبماند که چقدر گریه کرد و اجدادمون رو اورد جلو چشممون،تا چند روز هم به هر کی میرسیدیم باید توضیح میدادیم که چی شده
جمعه هفته پیش با خونواده بابایی رفتیم باغ عمو مهدی تو شهریار عمو مهدی شوهر عمه محمدامینه...اینم عکسای اون روز ....
و اینکه شنبه 27 اردیبهشت تولد خاله عارفه بود که خونه مامانی اعظم جمع شدیم و براش تولد گرفتیم...خیلی خوش گذشت به پسرم کلی دست زد و نانای کرد و انگشت تو کیک خاله کرد خخخخخخخخ...
اجی جونم تولدت مبارک ایشالا تولد 120 سالگیت این عکسای تولد:
جای انگشت روی کیک به خوبی پیداست خخخخخخخخخخخخ
از این لیوان نی دارها براش خریدیم تموم زندگیش شده این لیوانه و از خودش جدا نمیکنه خخخخخخخخ
اینجا توش آبمیوه ریختم و داره با لذت نوش جان میکنه
راستی یه مسافرت دو روزه به رامسر داشتیم تو این ماه که متاسفانه دوربین نداشتیم و با دوربین دایی حامد ازت عکس گرفتم که با دستم نرسیده...با مامانمینا و دایی حامدینا رفتیم...خیلی خوش گذشت...
راستی نینیه دایی حامد اخر خرداد به دنیا میاد و پسرم پسر عمه میشه و من هم عمه وای که هنوز نیومده کلی تو دلم جا باز کرده...نینیشون پسره و اسمش هم محمدصدرا میشه
این بود پست 16 ماهگی عشقم