21 ماهگی محمدامین
سلام دوستای خوبم...خوبین خوشین؟
خب خدارو شکر
ما هم خوبیم و فصل زیبای پاییز رو آغاز کردیم
چندتا از دوستای خوب وبلاگیمون بهم میگفتن چرا وبلاگ محمدامین رو اپ نمیکنی؟دقیقا با همین قیافهمنم گفتم به خدا اصلا فرصت نمیکنم خب پسری خیلی شیطونی میکنه و فقط وقتایی که میخوابه من راحتم که اونم باید به کارای دیگم برسم
باور کنید تو یک چشم به هم زدن بالای اپن و یا میز ناهارخوری و یا هر بلندیه دیگست والا...اونروزی داشتم ناهار درست میکردم که دیدم محمدامین رو میزناهارخوری داره پا میکوبه...قیافه من اون لحظهو قیافه محمدامین اون لحظه
خیلی باید حواسم بهش باشه...اینه که واقعا با وجود خطرهایی که برای محمدامین وجود داره و رسیدگی به امور خونه و محمدامین دیگه وقت زیادی برای وبلاگ و این حرفا نمیمونه
خب بگذریم از محمدامین بخوام بگم این که:
گل پسر یکی یدونه ما حرف زدنش پیشرفت کرده...مثلا جمله دو کلمه ای میگه مثل خاله رفت...یا مثلا زهرا کوشش؟اونروز بهش میگم مامانی ماشینت کوش؟میگه تو اوتاقای جونم شیرین زبونم
تبلیغ بالا بالا رو خیلی خوشگل و شیک میخونه باهاش...
عسلیه من همچنان به حموم رفتن علاقه زیاد داره یعنی اگه راه داشته باشه میگه من همینجا بخورم و بخوابم
اینم عکساش بعد یه حموم داغ و دلچسب
خخخخخخ اینجا بهش میگم گریه کن اینجوری کرده خودشو...اخه شما شباهتی به گریه کردن میبینید؟؟؟
اینجا اماده شده بریم دردر...خب هوا دوباره سرد شد و پسر کوچولوی ما با کلاه گذاشتن مشکل پیدا کرده
این روزا دچار یکنواختی شدم دوستان...احساس میکنم خیلی روز و شبم تکراریهالبته بچه نمیذاره حوصلمون سر بره ولی خب همون کار خونه هم یکنواخت شدهایا شما راه حل خوبی برای من سراغ دارین؟؟؟
این وایبر و لاین و .... هم خیلی خوبه حداقل نمیذاره حوصلمون سر بره و اینکه این روزا فوق العاده زیاد ماشین بازی میکنم تو گوشیم خخخخخمحمدامین میاد بهم میگه ماما ماما مایی؟یعنی مامان ماشین بازی میکنی؟نازی پسر قشنگم که اینقدر درکت بالاست مامانی
خیلی بهم وابسته شده طوری که از دست هیچس چیزی نمیخوره فقط و فقط مامانیه وقتایی بابایی شبا براش شیر درست میکنه اگه بدونید چه کلی بازی درمیاره خودشو پرت میکنه زمین و شروع میکنه به گریه که یعنی مامان بهم شیر بدهبا اینکه خیلی بابایی هستش ولی بازم تو خیلی از موارد فقط منو قبول داره
عاشق سشوار هستش یعنی اکثر موقع ها وسط خونست و داره باهاش بازی میکنهفقط نمیدونم چرا وقتی روشنش میکنم گریه میکنه
27 شهریور سرکار بابایی یه اردو گذاشته بود تو شهرک سینمایی...خیلی خوب بود و خوش گذشت هرچند که محمدامین رو بارها و بارها گم کردیم و چند دفعه توسط همکارای بابایی یافت شد...خیلی شیطونی کرد و خیلی زیاد بهش خوش گذشت عزیز دلم
اینا چندتا از عکساش تو اردو
اینم درسا خانوم خوشگل دوست داشتنی دختر یکی از همکارای بابایه که محمدامین رو خیلی دوست داره
کلی تو اردو اسب سواری کرد و حسابی ذوق زده شده بودبا حیوونا خیلی رابطش خوبه و علاقه داره بهشون
تو روزای اخر شهریور با مامانی اعظمینا رفتیم طالاقان که اونجا هم خیلی خوب بود و پسری کلی خاک بازی کرد و لذت برد...ما هم از خوشیه اون خوش بودیم
اینم عکسای پسرم تو طالاقان...
اینم که اثر دست خاکیه محمدامین رو ماشین بابایی
و....................
داره به مامانی کمک میکنه
خب دوستای خوبم پیشاپیش عید سعید غدیر رو به همتون تبریک میگم تعطیلات خوبی داشته باشین.فعلا بای