محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

عشقول زندگیمون

بازگشت پسرم به خونه...

دوستای خوبم سلام...دلمون حسابی براتون تنگ شده بود... روزهای خیلی خیلی سختی رو گذروندیم...سخت تر از اون چیزی که فکرش رو بکنید راستش اصلا دلم نمیخواست تو وبلاگ پسرم از این چیزا حرف بزنم ولی خب پیش خودم گفتم اینم از خاطرات پسرم هست و حقشه که راجع به اون بدونه محدامین روز 20 اذر دومین مرواریدش نمایان شد...دقیقا از چند روز قبل از دندون دراوردن پسری اسهال بود و یه وقتایی تب میکرد.خب ما هم مثل تمام پدر و مادرها فکر میکردیم که از دندونشه...یکی دو روز که گذشت دیدیم که نه تنها این علایم خوب نشد بلکه گلودرد و بی اشتهایی هم به این بچه اضافه شد.منو بابایی بردیمش دکتر که دکتر گفت چیزی نیست گلوش کمی چرک کرده و براش دارو نوشت... وزن محمدامین در پا...
8 دی 1392

برای پسرم دعا کنید...

دوستای خوبه من و محمدامین... محمدامین من بر اثر بیماریه همونومی...عفونت ریه....از پنجشنبه ٢٨ اذر در بیمارستان بستری شده....الان رو به بهبودی هست و احتمالا تا یکی دو روز اینده مرخص میشه.... از همتون التماس دعا دارم ...پسرکم رو خیلی دعا کنید. تا چند روز نمیام برای پست جدید.میخواستیم براش تولد بگیریم با این وضعیت تولدش با تاخیر گرفته میشه. خدایا همه فرشته کوچولو هایی رو که به ما سپردی رو در پناه خودت حفظ کن.الهی امین... خیلی دعا کنید دوستای مهربون.  
3 دی 1392

نینیه 11 ماهه من...رویش اولین مروارید

دوستای گلم سلام... اول بگم که قند عسل خان ١١ اذر ١١ ماهه شد و وارد ١٢ همین ماه زندگیش شد فدای تو مامی جون که بزرگ شدی سنت دو رقمی شده... کمتر از ١ ماه دیگه مونده به تولد محمدامین...ایشالا میخوایم یه تولد کوچولو براش بگیریم.خیلی مهمون نداریم... رو هم  ٢٢ نفرن. خب مگه چیه ما این طوری میتولدیم خب بگم از اینکه اقا محمدامین خان بالاخره در تاریخ ١٠ آذر یعنی در سن ١٠ ماه و  ٢٩ روزگی دندون خوشگلش پدیدار شد...مثل همه روزای دیگه دست زدم به لثش و یه تیزیه کوچولویی حس کردم وای انقدر ذوق مرگ شدم فوری بابایی رو صدا زدم و اون هم خیلی ذوق زده شد درست مثل من اولین مرواریدت مبارک عشق مادر... و بگم که نینیه عمه زینب محمدامین هم...
14 آذر 1392

سلام بر محرم...

سلام بر محرم....سلام بر حسین...سلام بر شیرخواره حسین....   دوستای خوبم سلام...قبل از هر چیز میخوام ایام سوگواری محرم رو به همتون تسلیت بگم.عزاداریهاتون قبول باشه عزیزان.ما رو هم تو این شبا از دعای خیرتون محروم نکنید. ماه قشنگیه اصلا آدم یه حس خاصی داره.نمیتونیم تو خونه بمونیم همش دوست داریم بریم بیرون و تو این مراسما شرکت کنیم خدا قبول کنه ازمون. پارسال محرم نینی تو دلم بود وقتی تو این مراسما شرکت میکردم نینی زیاد میدیدم که لباسای علی اصغری تنشون کردن با دیدنشون قند تو دلم اب میشد و پیش خودم میگفتم که سال دیگه منم از این لباسا تن نینیم میکنم... و حالا امسال: عشق من جمعه تو همایش شیرخوارگان حسینی شرکت کرد میبینید این فرش...
20 آبان 1392

روز های خوب 9 ماه و نیمگی

سلام دوست جونای خوب خودم واقعا این پست جدید گذاشتن طلسم شده والا.... بس که محمدامین نینیه یکی یدونه خودم شیطون شده واقعا از وقتی چاردست و پا میکنه مراقبت ازش سخت شده خیلی...ولی فدای سر عشقم چون میدونم دیگه این روزای قشنگ بر نمیگرده   قبل از هر چیز باید با تاخیر عید سعید قربان رو به شما تبریک بگم و همین طور پیشاپیش عید سعید غدیر رو به همه دوستای خوب خودم تبریک میگم ناز پسرم 11 مهر 9 ماهه شد هورا چیزی به 1 سالگیه قند عسل خان نمونده   12 مهر روز جمعه از طرف محل کار بابایی به اردوی خانوادگی دعوت شدیم و اونجا محمدامین با دوست جونش درسا خانوم خوشگل بازی کرد اینم عکسای محمدامین و درسا خوشگلم که وبلاگش تو لینکام هست   ...
28 مهر 1392

مشهدی محمدامین...

سلام سلام ما اومدیم...یوهووووووووووووووووووووو بالاخره فرصت کردیم بیایم اینجا و یه پستی بنویسیم............. اول از همه با تاخیر میلاد امام هشتم امام رضا(ع)رو به همه ی دوست جونای وبلاگی تبریک میگم و یه تبریک دیگه به بچه مدرسه ای ها میگم بابت بازگشایه مدارس... یادش به خیر همیشه ماه مهر برام یه حسی میاره نمیدونم یاد مدرسه و شیطونیایی که داشتیم و البته درسخون جدی میگم خب تو اوج شیطونی با دوستام واقعا بچه درسخون بودیم یه طوری که معلم ها به خاطر درسخون بودنمون چیزی بهمون نمیگفتن مخصوصا دوره دبیرستان. ای روزگار انقدر زود سپری میشه که آدم تا میاد از یه دوره ای لذت ببره باید با اون دوره خداحافظی کنه درست مثل بچه داری من تا بیام بفهمم د...
6 مهر 1392

رفتیم عروسی...

دوستای گلم سلام... دلم تنگیده بود واسه این وبلاگ و همه ی شما میگم عروسیه اقوام درجه 1 هم سخته ها... ولی در عوض  خیلی خوش گذشت.عمه زهرا هم ماشا.. خیلی دوست داشتنیه از وفتی عروسی کرده دلم براش تنگ شده خب کمتر میبینمش دیگه یکم ازمون دور شده...عمه زهرا و اقا مهدی ایشا... همیشه شاد و خوشبخت در کنار هم زندگی کنید   تو عروسی محمدامین توپولی خیلی اذیتمون کرد طفلی همش از خانوما غریبی میکرد و از بغلمون بغل کسی نمیرفت...تا یکی رو میدید میزد زیر گریه اونم چه گریه هایی تا حالا اونجوری گریه نکرده بود خلاصه که مجبور شدیم بفرستیمش پیش بابایی و دایی حامد...مثل اینکه تا رفته بوده تو مردا بغل دایی فوری خندیده.فدای تو بشم مامانی که میترس...
21 شهريور 1392