محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

عشقول زندگیمون

بدون عنوان

اصلا ما خانوادگی عاشق این آهنگ داریوشیم.... محمدامین از قبل به دنیا اومدنش به این گوش میداد الان هم با این خوابش میبره اگه شما هم دوست دارید گوش بدین و لذت ببرید ...
30 تير 1393

18 ماهگیه محمدامین(یک سال و نیمگی)

دوستای گل منو محمدامین سلام... حلول ماه مبارک رمضان رو با تاخیر به همه دوستای خوب وبلاگی و خوانندهای عزیزمون تبریک میگم.امیدوارم  بتونیم تو این ماه عزیز بهره کامل رو ببریم ما هم خوبیم خدارو شکر میگذرونیم این روزهای گرم تابستون رو با یه پسر بچه شیطون و بازیگوش این روزها با دوستای خوب وبلاگیم مخصوصا(شیما جون،شقایق جون و مریم جون)تو دنیای وایبر مشغولیم و حسابی با هم گفت و گو میکنیم که خیلی لذت بخشه...بچه ها خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمتون و از این دنیای مجازی بیشتر به هم نزدیک بشیم بریم سراغ پسر گل خودم که این روزها حسابی هم صحبت مامانی شده و منو از تنهایی در میاره دایره لغاتش خیلی گسترده شده و الان تقریبا همه چیز میگه.بعضی کل...
19 تير 1393

17 ماهگی محمدامین

سلام دوستای خوبم...حال و احوال چطوره؟همه چی رو به راهه؟؟؟ ما هم خوبیم خدارو شکر...پست مخصوص 17 ماهگی با تاخییر گذاشته شد. دلیلش چیزی نبود جز مریضیه محمدامینم طفلی این روزا بدجوری مریض بود...گلاب به روتون اسهال بود شدید طفلی آب شد بچم 6 روز تمام مریض بود و خیلی اذیت شدیم هم ما و هم محمدامین. کارم شده بود این که هی تند تند براش پوشک عوض کنم که مبادا پاش بسوزه خیلی سخت بود البته بابایی هم خیلی کمک حالم بود. این روزا هیچی بهش نمیدادیم جز کته و ماست،موز و سیب،داروهایی که دکترش داده بود...غیر از اینا هر چی که میخورد فوری راه میفتاد...همش بهش آب میدادم چایی کم رنگ با شکر بهش میدادم براش آب میوه میگرفتم و خدارو شکر از امرو...
28 خرداد 1393

16ماهگی محمدامین

سلام ما اومدیم  دلتنگ دوستان بودیم بدجوری خب محمدامین ما هم 16 ماهگی رو پشت سر گذاشته خیلی شیرین تر و صد البته خیلی شیطون تر این روزا حسابی دل مارو میبره با شیرین کاریاش.ماشالا دایره لغاتش گسترده تر شده و کلا خیلی فهمیده تر شده... مثلا هر چی که بهش میگیم میفهمه هر چی بهش میگم پسرم برام مهر بیار میاره،پسرم توپت رو بیار میاره،پسرم ماشینت رو بیار میاره و .....خیلی چیزای دیگه... وقتی نماز میخونیم فوری میاد کنارمون و دستاش رو میبره رو گوشش و میگه الله البته اکبرش رو میخوره یا اینکه دستاش رو به حالت قنوت میاره جلو صورتش...فدات شم عشقم این روزا تمام زندگیش شده (او)فتحه رو الف و تشدید  و فتحه رو (و) یعنی میو یا ه...
31 ارديبهشت 1393

15 ماهگی محمدامین

سلام به همه دوست جونای خوبه وبلاگستون...فرا رسیدن سال جدید رو به همتون تبریک میگم...ایشالا که سالی پر از خیر و برکت پیش رو داشته باشید دلم برای همتون تنگیده بود.به خدا این چند وقت اصلا وقت نکردم وبلاگ پسری رو آپ کنم ولی در عوض اومدم به خونه هاتون سر زدم و گلای خوشگلتون رو دیدم این عکس سفره هفت سین کوچولوی خونه ماست: این عید هم مثل عیدای قبل خیلی خوش گذشت خدارو شکر و به مهمونی و گردش گذشت خیلی حال میداد هی میرفتیم خونه اقوام شام و ناهار دعوت میشدیم و من این چند وقت حسابی خوش گذروندم و حسابی استراحت میکردم اقای همسر مهربون هم که خونه بود و کلی به ما رسید و محمدامین هم حسابی بهش گذشت هی میرفت ددر و با بابایی بازی میکرد ...
26 فروردين 1393

14 ماهگیه محمدامین

سلام به دوستای مهربون و با وفای خودم...اوضاع و احوال چطوره؟  خونه تکونی و خرید عید از یه طرف و رسیدگی به کارهای محمدامین خان هم از طرفی باعث شده که حسابی تو دنیای مجازی کم رنگ بشیم خودتون کاملا درکم میکنید که........... الان که دارم مینویسم از فرش که خبری نیست همه فرشامون رو دادیم قالیشویی و رو یه فرش ٦ متری چند روزی هست که داریم زندگی میکنیم با یه بچه فسقلیه شیطون... اینم عکس محمدامین و خونه بی فرش راستی محمدامین از ١٣ ماهگی یهو راه رفت بدون هیچ مقدمه ای روزهای اول از ٥،٦ قدم شروع شد والان دیگه ماشالا همین جوری خونه رو متر میکنه...هنوزم که هنوزه دستاش رو میگیره بالا راه میره خیلی خوردنی میشه عشقم خیلی بامزه راه میره ...
13 اسفند 1392

13 ماهگی محمدامین

سلام دوستای خوبم خوبین خدارو شکر؟ماهم خوبیم و درگیر بزرگ کردن نینیه شیطون بلاییم   میدونستم پسربچه شیطونه ولی نمیدونستم که تو ١ سالگی هم میتونه تا این حد شیطون باشه خب برسیم به شرح حال این ماه: ١٨ دی با یک هفته تاخیر رفتیم و واکسن ١ سالگیرو زدیم آخه پسرم هنوز دارو میخورد و ما مجبور شدیم که ١ هفته دیرتر بریم...خدارو شکر واکسن خوبی بود.فکر میکنم که خیلی درد نداشت چون عسل خان خیلی گریه نکرد و اصلا هم تب نکرد بر خلاف واکسن های قبلی که بچم آب میشد بابایی بغلش کرد ومن اون طرفتر وایسادم دوست نداشتم ببینم که دارن سوزن بهش میزنن بعد از بستری شدنش به شدت حساس و به هم ریخته شدم راستی قد و وزنش رو هم گرفتن که خدارو شکر با اینک...
12 بهمن 1392

تولد 1 سالگی گل مامان

سلام دوستای خوبم اومدیم با پست تولد تولد عشقم رو روز  5شنبه 12 دی گرفتیم... تمام تزیینات رو خودم درست کردم  میخواستم خیلی کارای دیگه انجام بدم که به خاطر مریضی و بستری شدن عشقولم فرصت نشد ولی در عوض یه تولدی شد که خیلی به دلم نشست...کاملا خودمونی بود... تم تولد امسال زنبوری شد  این تم رو خیلی دوست دارم خیلی... خب بریم سر عکسا... این عکسای حموم کردن گل پسر که روز تولدش رفت مثل همیشه ذوق میکرد و سر از پا نمیشناخت میرسیم به تزیینات خونه... این خوش آمد گویی روی در: این رد پاها که میرفت به سالن پذیرایی: قسمتی از تزیینات خونه: زنبورکای روی دیوار: و یه ریسه دیگه: و...
20 دی 1392

عشق من تولد یک سالگیت مبارک

سلام عمرم سلام جونم... فرشته کوچولوی خونمون تولد یک سالگیت مبارک اصلا باورم نمیشه که پسر کوچولوی زمستونیه من به همین زودی یک ساله شد...هنوزم دلم تنگه برای اون حرکاتی که تو دل مامانی میکرد...هنوزم باور نکردم پاره ای از وجودم از وجودم جدا شده...هنوزم یه وقتایی حس میکنم دلم تکون میخوره و وقتی به خودم میام میبینم که پسرم در کنارم در حال بازیه و یه لبخندی بهم میزنه که همه وجودم پر از عشق میشه... هنوز از یادم نرفته اون نگاه پر از ذوق بابایی رو بعد از متولد شدنت...هنوز از یادم نرفته اون اون روز سخته بستری شدنت برای زردیت...هنوز از یادم نرفته اون شب بیداریهای شیرین برای تو...از یادم نرفته وقتی ١ هفته برای عفونت در بیمارستان بستری شدی رو...ولی...
11 دی 1392